بازنگاهی به وضعیت دانش کلام و اهمیت و جایگاه آن در جهان امروز
بیانات استاد سبحانی در بین جمعی از فضلا و مسئولین حوزوی استان کرمانشاه
من خیلی مختصر چند نکته را عرض میکنم. چیزی که باور شخصی من است و تجربهای که در طول این سالها به دست آوردهایم، این است که هرچه بیشتر در محیطهای مختلف داخل و خارج کشور رفتیم، نهتنها این ایدهها تضعیف نشده، بلکه تقویت و تأکید هم شده است.
به گمان من، دانش کلام در گذشتهٔ تاریخیِ مسلمین، یک رکن و محور اساسی در همهٔ حوزههای فرهنگی و معنوی ما بوده است. با نگاه تاریخی میتوان نشان داد که دانش کلام جایگاه بسیار رفیعی داشته و کمتر شخصیت تراز اول جهان اسلام را میشناسیم که یک متکلّم زبردست نبوده باشد؛ از متفکران امامیه ـ مانند نوبختیان، شیخ مفید، سید مرتضی، شیخ طوسی ـ میدانید که امروز اینها را بیشتر با چهرههای فقهی میشناسیم، اما چهرههای اصلیِ آنان، چهرههای کلامی بوده است.
متأسفانه در طول قرنهای مختلف، بهویژه در این قرون اخیر، این جایگاه تضعیف شده و به گمان من هرچه کلام تضعیف شده، هویت و هیمنهٔ ما نیز دچار اختلال گردیده است؛ اگر کسی بپرسد: “چرا ما در جهان اسلام دچار عقبماندگی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی شدیم؟” یکی از عوامل مهم آن ـ چنانکه توضیح خواهم داد ـ تضعیف دانش کلام در منظومهٔ معارف دینی بوده است.
درست در زمانی که ما بیشترین حاجت را به دانش کلام داشتیم، یعنی زمانی که غرب مدرن با مکاتب مختلف فکری، فلسفی و الهیاتی به سمت شرق آمد و تهاجم خود را به کیان ما آغاز کرد، دانش کلام از قبل به محاق رفته بود و جایگاه خود را نداشت. همین سبب شد که حوزههای ما در مقابل این هجمه، عملاً تنها و در حاشیه بمانند؛ هرچند بعد از انقلاب اسلامی، به برکت تلاشها و فعالیتهای مختلف، وضع تغییر کرده و تحولاتی رخ داده است، اما هنوز ما در وضعیت محاق هستیم و برای بازگرداندن دانش کلام به جایگاه واقعیاش، کارهای فراوان و راههای نرفتهٔ زیادی در پیش داریم.
چهار کارکرد اساسی دانش کلام
من اهمیت دانش کلام را جاهای دیگر هم عرض کردهام. به نظرم دانش کلام چهار کارکرد اساسی داشته و همچنان دارد؛ و اگر کلام نتواند این وظایف را انجام دهد، از رسالت اصلی خود بازمانده است.
آنها را عرض میکنم تا دوستانی که در عالیترین مرتبهٔ تخصصی دانش کلام هستند، ببینند وارد چه میدانی شدهاند و چقدر مسئله، نیاز و جبههٔ مواجهه پیش رو داریم؛ و اینکه هیچ دانش دیگری نمیتواند این چهار رسالت را ایفا کند.
کارکرد اول: تولید هویت دینی و مرزبندی فکری
هویت هر مکتبی، از جمله هویت تفکر اسلامی و امت اسلامی، مرهون دانش کلام است. وقتی میگوییم هویت، یعنی چهارچوب نظری و نوع نگاه ما و ارزشهای اساسی ما. یعنی اگر بخواهیم خودمان را از غرب مدرن سکولار یا از شرق جدا کنیم و بگوییم ما یک هویت اسلامیِ مستقل داریم، اولین نقطهای که باید وارد شود، دانش کلام است. کلام باید ممیزههای مکتب اسلام و مرزهای تفکر اسلامی را با دیگران نشان بدهد.
امروز اگر بخواهیم نسل جوان جهان اسلام را از تهاجم و استحالهٔ فکری و فرهنگی حفظ کنیم، تنها چیزی که میتوانیم به او بدهیم، چارچوب معرفتی اسلام و مرزهای آن است. نسلهای مهاجر در کشورهای دیگر نیز همین مشکل را دارند: بحران هویت. دانشجوی ما هم همینطور؛ اولین مسئلهاش در دانشگاه، بحران هویت است.
در اینجا نیازمند هویتشناسی، هویتیابی و هویتسازی هستیم. و این کار، کارِ دانش کلامِ روزآمد و پرتوان است؛ کلامی که بتواند:
- مرزهای معرفتی را مشخص کند،
- درونمایههای وجدان نسل جوان را زنده کند،
- او را تبدیل به یک کنشگر فعال اجتماعی و بینالمللی نماید.
کارکرد دوم: پشتوانهسازی برای سایر علوم
کارکرد دوم دانش کلام در تاریخ ـ که امروز هم باقی است ـ پشتوانه بودن برای سایر علوم است. همانطور که میدانید، در فلسفهٔ علم امروز نیز پذیرفته شده که همهٔ علوم نیازمند یک چارچوباند؛ اصطلاحاً میگویند «پارادایم»، یعنی چهارچوب نظریای که امکان میدهد دانشی شکل بگیرد.
برای مثال، فقه را نگاه کنید. همانجا که تعریف میشود: «العِلمُ بالأحکامِ الشرعیهِ عن أدلّتِها التفصیلیهِ»، تکتک این گزارهها بحث کلامی است:
- علم چیست؟
- حکم چیست؟
- شریعت چیست؟
- قلمرو شریعت کدام است؟
- ادلهٔ تفصیلیه کداماند و چرا معتبرند؟
همهٔ اینها محصول کلام است. کلام است که قرآن، سنت و عقل را برای فقیه آماده میکند تا بتواند استنباط کند.
امروز هم در حوزهٔ علوم انسانی اسلامی، اولین قدم برای ساختن جامعهشناسی اسلامی، روانشناسی اسلامی و… این است که تعریف انسان روشن شود؛ و این تعریف، مبنای همهٔ علوم انسانی است. کدام دانش میتواند «انسان» را برای علوم مختلف تعریف کند؟ پاسخ روشن است: دانش کلام.
البته خود دانش کلام نیز به یک چارچوب عقلانی عام نیازمند است؛ یعنی متکلّم همیشه به اصول عقلی تکیه دارد. اما همین اصول عقلی اگر بخواهند رنگ اسلامی بگیرند و مُهر اسلامی بخورند، باید از معبر دانش کلام بگذرند.
امروز ما مبانی فلسفی مختلف داریم. چرا باید مبنای الف را انتخاب کنیم و مبنای ب را نه؟ یکی از معیارهای ما برای تشخیص این است:
- آیا این مبنا با عقل سازگار است؟
- آیا با محکمات قرآن و وحی ناسازگار نیست؟
اگر ناسازگار بود، هرچند عقلی بهنظر برسد، باید در آن تجدیدنظر کرد. پس پیشفرضهای علوم و چارچوب علوم، همه نیازمند دانش کلاماند.
کارکرد سوم: خط مقدم مواجهه با مکاتب و مذاهب
کارکرد سوم دانش کلام این است که در خط مقدم مواجههٔ ما با سایر مکاتب، مذاهب و اندیشهها قرار دارد. امروز در کرمانشاه یا هر جای دیگر، کافی است کسی کمی در فضای مجازی بگردد؛ دهها مذهب، نحله و مکتب را میبیند که مقابل تفکر اسلامی و شیعی ایستادهاند.
حال سؤال این است: اگر شیعه بخواهد با این جریانها دیالوگ کند، بحث کند، گفتوگو یا حتی تقابل کند، با کدام دانش باید وارد میدان شود؟
نه با فقه، نه با اخلاق. چون طرف مقابل ابتدا هویت و مشروعیت ما را زیر سؤال میبرد. ما تا مشروعیت خود را اثبات نکنیم، بحثهای فقهی یا اخلاقی به جایی نمیرسد.
خیلی از بزرگان مکاتب دیگر مثل اهل سنت، حتی اگر به ظاهر با ما دست بدهند، در ذهنشان ما را «مذهب بدعت» میدانند. پس ما باید نشان دهیم که اسلام ناب، اسلام حق، در اینجا جلوه کرده است. این کار فقط با کدام دانش ممکن است؟ کلام.
امروز پرسشهای اصلی دنیا از ما پرسشهای کلامی است:
- شما چگونه میاندیشید؟
- نگاه شما به عالم و آدم چیست؟
- ارزشهای اخلاقیتان چیست؟
- روابط انسانی را چگونه تعریف میکنید؟
اینکه ما دانش کلام را محدود به ۱۰، ۲۰ یا ۳۰ گزاره بدانیم، خطاست. کلام یا الهیات، دانشی است که بنیادهای معرفتی اسلام و تشیع را تبیین و صورتبندی میکند.
برای مثال، پرسش از ارزشهای اخلاقی و ماهیت اخلاق، یک پرسش کلامی است؛ هرچند فلسفهٔ اخلاق هم پشتوانه دارد. اما فلسفهٔ اخلاق اسلامی بدون دانش کلام، اسلامی نمیشود. من در جای دیگر عرض کردم: هیچکدام از فلسفههای مضاف مادامی که با دانش کلام پیوند نخورند، وصف «اسلامی» پیدا نمیکنند.
شما میتوانید: فلسفهٔ سیاست داشته باشید، فلسفهٔ سیاست اسلامی هم داشته باشید؛ اما فلسفهٔ سیاستی که «اسلامی» باشد، حتماً باید مبانی کلامی در آن اعمال شده باشد. از تعریف انسان سیاسی گرفته تا جامعهٔ سیاسی و اصول حاکم بر حکمرانی، همگی اگر در کلام صورتبندی اسلامی نداشته باشند، «اسلامی» نخواهند بود.
بین ما و استادی که در آمریکا فلسفهٔ سیاسی درس میدهد چه تفاوتی خواهد بود، اگر مبانی کلامی در کار نباشد؟ پس دانش کلام، دانش مرزی است؛ نقطهٔ تماس و مرزبانیِ فکر اسلامی با جهان بیرون.
کارکرد چهارم: نسبتسنجی میان اسلام و تحولات زمان
نکتهٔ چهارم از کارکردهای دانش کلام، نسبت میان اسلام و تحولات زمان است. این نکتهای است که در حوزههای علمیه و میان اندیشمندان دینی ـ جز اندک افرادی ـ کمتر به آن توجه شده است. به نظر من بسیاری از کسانی هم که توجه کردهاند، راهحل دقیقی برای نسبت میان اسلام و تحولات زمانه ارائه نکردهاند.
تاریخ همیشه در حال تحول بوده است؛ هم در گذشته و هم امروز. ادیان و انبیا که آمدند تا رسید به دین خاتم، همه در بستر تاریخی متحولِ بشر بودهاند. خداوند متعال جهان بشری را جهانی همراه با تحول آفریده است. انسان توقف ندارد. به تعبیر معروف، زنبور عسل پنجاه هزار سال قبل همینطور عسل میساخته، اما انسان در محیط معاش و سبک زندگی، هزاران الگو را عوض کرده است.
بعضی آقایان فکر میکنند بشر امروز خیلی متفاوت شده و نصوص وضع دیگری پیدا کردهاند؛ در حالی که بشر همیشه در حال تغییر بوده و فردا هم تغییر خواهد کرد. جهان بشریت جهان تحول است و انسان قابل توقف نیست.
سؤال اساسی این است: اسلام و دین و مکتب انبیای الهی با این تحولها چگونه تعامل کردهاند؟
تحولات را نمیتوان متوقف کرد. دینداری هم قابل تعطیل نیست. پس حتماً باید میان این دو ساحت ـ تحول تاریخی و شریعت الهی ـ رابطهٔ درست برقرار شود.
دو وظیفهٔ اصلی برای تنظیم این نسبت
اگر کسی بخواهد این نسبت را درست برقرار کند، باید دو کار اصلی انجام دهد:
۱. بازاندیشیِ مداوم در بنیادهای معرفت دینی
در روایات داریم: «قُرآنٌ یَجری کما یجری اللّیل و النَّهار…» یعنی قرآن در جهان و جامعه، جریان دارد. اگر من در فهم قرآن متوقف بمانم، قرآن توقف نخواهد کرد.
پس باید بتوانم: از قرآن، و از سنت، با کمک عقل، و با استفاده از بنیادهای معرفتی صحیح، حقایق را بهصورت روزآمد استخراج و استنباط کنم و با ادبیات عصر عرضه نمایم. این کارِ متکلّم است.
۲. زمانشناسی
من باید تحولات زمان را درست بشناسم. باید مکانیزم حرکت جامعه و تاریخ را بدانم. یکی از مشکلات بزرگ حوزههای علمیه، فقدان زمانشناسی است. ما منطق تحول را نمیشناسیم.
غرب مدرن، منطق تحول را از نگاه خودش فهم کرده: لیبرالیسم، سرمایهداری، دموکراسی… همه بر اساس تحلیل دقیق از حرکت جامعه شکل گرفتهاند.
ما نیز لازم است: قرآنشناسیِ زمانمند داشته باشیم؛ و زمانشناسیِ قرآنی. اگر این دو کنار هم قرار بگیرند، ما بر تاریخ مسلط میشویم؛ نه منفعل. هر روز نمیگوییم «ای وای چه شد!» بلکه «سوار بر مرکب تحولات تاریخی» خواهیم شد.
کدام دانش میتواند این دو کار را انجام دهد؟
سؤال: کدام دانش میتواند منطق زمانمند فهم قرآن و سنت را به ما بدهد؟
کدام دانش میتواند اصول اندیشهٔ قرآنی را بیان کند، و آنها را روزبهروز نو کند، و ادبیات مناسب هر نسل را تنظیم کند؟
پاسخ روشن است: دانش کلام.
من نمیتوانم همانگونه که با نسل گذشته صحبت میکنم، با جوان امروز سخن بگویم. با همان ادبیات نمیتوانم با نوجوان حرف بزنم. با همان زبان نمیتوانم با جوانی که غرب دیده و تحولات جهانی را میشناسد، سخن بگویم.
متکلّم باید: جوهرهٔ دین را بشناسد، نیاز زمان را بشناسد، زبان مناسب هر مخاطب را انتخاب کند، و محتوای دین را درست عرضه کند؛ این است متکلّمِ مسلط و روزآمد.
هرچه تحول بیشتر میشود، کار متکلّم بیشتر میشود. از آنسو، متکلّم باید بتواند بر اساس منطق اسلامی:
- زمانشناسی کند،
- زبانشناسی کند،
- مخاطبشناسی کند.
من با تجربهٔ نزدیک به ۳۰ سال کارهای اندیشهای، جریانشناسی و کلامی عرض میکنم: هرچه زمان گذشته، من راسختر شدهام که راه مواجههٔ ما با دنیای امروز، بهسازی دانش کلام است.
نیاز به متکلّمان قهّار
ما به متکلّمان قهّار نیاز داریم. در دوران معاصر، این عرصه بسیار ضعیف بوده است. به همین دلیل، تعداد کسانی که در میدان، نقشی جدی ایفا کردند، بسیار کم است. امثال شهید مطهری که یکتنه قهرمانی کردند، مثال روشناند. اگر میراث برخی از این متفکران را حذف کنیم، احساس میکنیم دستمان خالی است؛ نه اینکه سرمایه نداریم؛ سرمایه را به کار نمیگیریم.
گاهی من تعبیر میکنم: «ما مثل بچهپولدارهایی هستیم که میراث بزرگی به ما رسیده، اما نمیدانیم چگونه از آن استفاده کنیم.»
قرآن و روایات اهلبیت دنیایی از معرفت است. اما چون: نمیشناسیم، قدرت استنباط نداریم، زبان ارائه نداریم، ذهنمان تنبل است، جرئت مواجهه با اندیشهٔ جدید نداریم، از این میراث استفاده نمیکنیم.
ضعف فعلی و پیامدهای آن
ما امروز زمینگیر شدهایم. این برداشت و تجربهٔ بنده است؛ میگویم پس از حدود سی سال فعالیت در عرصههای مختلف اندیشهای و کلامی.
چرا زمینگیر شدهایم؟ چون دانش کلام زمینگیر شده است.
اگر دانش کلام حرکت کند فلسفه حرکت میکند؛ فقه حرکت میکند؛ اخلاق حرکت میکند؛ علوم انسانی حرکت میکند. چرا؟ چون: فقه، تغذیهاش از کلام است؛ اصول فقه، نصفش کلام است؛ اخلاق، بنیادهایش در کلام است؛ اندیشهٔ سیاسی، با مبانی کلامی اسلامی میشود؛ فلسفه اگر پاسخگوی نیازهای کلام نشود، یک فلسفهٔ خشک دانشگاهی خواهد شد.
نمونهٔ تاریخی؛ شیخ طوسی توانست فقه امامیه را جلو بیاورد، زیرا کلامِ غنیِ شیعه پشت سر او بود. عدّةالأصولِ شیخ طوسی: نصفش اصول فقه است، نصفش کلام. الذریعة سید مرتضی: صفش اصول است، نصفش کلام.
چون کلام غنی است که اصول را تغذیه میکند و فقه را برپا نگه میدارد.
اما امروز چه؟ کلام ضعیف شده، پس حرکت اصول و فقه هم محدود شده است.
ما بارها ادعا میکنیم که میخواهیم پاسخگوی دنیای امروز باشیم، اما تا کلام زنده نشود، اتفاق بزرگی نمیافتد.
متکلم باید افقبلند و جهانی باشد
اگر قرار است تحول رخ دهد، متکلم باید:
- افقش به اندازهٔ افق آیندهٔ تاریخ باشد؛
- دنیا را ببیند، نهفقط قم یا کرمانشاه را؛
- از همینجا دنیا را رصد کند؛
- جهاننگر باشد.
اگر متکلم دنیا دیده بشود، آنگاه خواهید دید ظرفیتهای درون اسلام و تشیع چگونه فوران میکند. یک جملهٔ مهم این است: ما پشت دیوارهای بلند دانش کلام متوقف ماندهایم. دانشی که باید به ما کمک کند تا پرش داشته باشیم و حرکت کنیم، خودش مانع شده است؛ چون روشها قدیمی مانده، شهامت نظری وجود ندارد، نگاه جهانی نشده، زبان کامل نشده.
نه؛ ما باید درِ کلام را باز کنیم؛ و تنها کسی که میتواند این در را باز کند، خود متکلّم است. هیچکس دیگر این قدرت را ندارد.
ویژگیهای دانش کلام مطلوب
کلامی که ما نیاز داریم، باید:
- هاضمهٔ پذیرش همهٔ اندیشهها را داشته باشد؛
- معیاری روشن بر پایهٔ عقل و وحی ارائه کند؛
- از هر آنچه خوب است ـ از هر کجا باشد ـ استقبال کند؛
- و هر آنچه نادرست است را کنار بگذارد؛
- تعصّب نداشته باشد؛
- به فهم گذشتهٔ خود اکتفا نکند.
اندیشه، اندیشه است. قرآنفهمی، قرآنفهمی است. اگر وارد سنت میشویم، اجتهاد روششناسی ماست. اگر وارد بحثهای عقلی میشویم، روششناسی عقل حجت است.
من عرضم این نیست که هرچه جدید است بپذیریم؛ نه. عرضم این است که کورهٔ دانش کلام باید گرم باشد. اگر کلام بهروز باشد، روشن باشد، افقدار باشد، و قدرت تحلیل داشته باشد، آنوقت اتفاقات مهمی خواهد افتاد.
ریشهٔ بحرانها به دانش کلام برمیگردد
اگر میخواهید حساس شوید نسبت به نکتهای که میگویم، این را عرض میکنم: هر بحرانی که امروز در جامعهٔ ما یا در جهان میبینید، ریشهاش به کلام برمیگردد. هرکدام از دوستان در هر جایی که هستند، با هر قشری که مواجهاند یکی با جوانها درگیر است؛ دیگری در محیط دانشگاه با دانشمندان ارتباط دارد؛ دیگری کار بینالمللی میکند؛ یکی با فرَق گوناگون سروکار دارد؛ یکی با نسلهایی که گرفتار باستانگرایی شدهاند؛ دیگری با عرفانهای نوظهور؛ یکی با جریانهای ملحدانه و الحادی؛ میگویم هر بحران را که ردیابی کنید، سرش به دانش کلام میخورد.
نمونه: بحران محیطزیست
امروز در همایشهای جهانی محیط زیست، متخصصان میگویند مشکل ما، نگاهمان به طبیعت است. مدرنیته طبیعت را تبدیل به ابزار و اسب سواری بشر کرده است. این همان اومانیسم است: «تو انسان مسلطی؛ هرچه میتوانی بکِش و مصرف کن!»
اما نگاه قرآن چیست؟ نگاه اسلام چیست؟
- طبیعت مقدس است،
- نیازمند مراقبت است،
- باید با آن همزیستی کرد،
- طبیعت موجودی بیجان برای قلعوقمع نیست.
اینها ریشه در چیست؟ الهیات طبیعت؛ یعنی دانش کلام. اگر الهیات محیطزیست، الهیات خانواده، الهیات طبیعت، الهیات جامعه، الهیات علم و… زنده شود، آنگاه علوم مختلف، از آن تغذیه میکنند.
امروز هرجا دربارهٔ علوم انسانی اسلامی صحبت میکنیم، سؤال اول این است: فرق نگاه شما چیست؟ ما باید بگوییم: فرق ما در چارچوب نگاه، در اصول، و در بنیانهای کلامی است.
امید این عرصههای فکری، هویتی و معرفتی به شماست. دعا میکنیم که انشاءالله در حیات علمی و معنوی خودتان منشأ اثر باشید و بتوانید بخشی از این بار بزرگ را بردارید.
دریافت صوت استاد سبحانی در جمع فضلای کرمانشاه